محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

333 روزگی

امروز پنجشنبه 28 دی ماه 91 هست و فقط 32 روز دیگه مونده که یک ساله بشی خوشگل خوش خنده خودم . راستی: روزگیت مبارک!     خیلی نمکی بی دندون! همچین برای خاله هدی ذوق می کنی که دل آدم غش میره. خیلی ماهی، کپلی لپ لپی!     ...
28 دی 1391

نفس مامان

سلام نفسم بالاخره اومدم خودم واسه عزیزم مطلب بنویسم البته خاله هدی و ندا فکر نکنین دیگه راحت شدین ها چون الان من خونه مامانم ،محمدم پیش خانواده عزیز مشغول دلبریه.حالا میگن چه پر رو هست این مامان سارا عوض تشکرشه.البته من از دو خاله مهربون بسیار متشکرم که جور من رو میکشن.حالا بگذریم بذار از دلبریات بگم نفسم که هوش و حواس رو از من و بابا ربوده.از کجا بگم از خنده هات که وقتی میخندی اون چالهای خوشگل رو لپت نقش میبنده و اون لثه بی دندونت میوفته بیرون یا گریه هات که تمام اعضای صورتت درگیر میشن؟!از باباب باب گفتن و هدا هدا کردنت یا دد دد گفتنت.از سرفه هات که واسه جلب توجه کردنه یا دعواهات که واسه لوس شدنه.قربونت برم که هرکدوم از ادا اطوارات واس...
24 دی 1391

وبلاگ فراز کوچول

بالاخره از دیروز فراز کوچول ما هم صاحب یه وبلاگ اختصاصی شد. فرازخان پسر خاله فاطمه (دختر عموی مامانم) هست. پس دوست جونی ها، لطفا از این به بعد به وبلاگ فراز هم سری بزنین. راستی فراز هم سن منه. قرار بود حداقل یک ماه بزرگتر از من (محمد) باشه ولی به دلیل عجله بنده، الان فراز خان هشت روز از من کوچیکتره. اینم آدرس وبلاگ فراز خوشگل ما: faraz.niniweblog.com ...
18 دی 1391

تولد خاله هدی

خاله هدی مهربون با تاخیر تولدت رو تبریک میگم.بووووووووووووووووووووووس همه مشغول ژانگولر بازی برای من و یاسمین من یه کمی بداخلاق بودم اونشب برا همین عکس تکی ندارم.انشاا... تولد بعدی جبران میکنم.اگر گفتید تولد بعدی تولد کیه؟ -این پست توسط خاله ندا نوشته شده! ...
9 دی 1391

اولین سینه خیز رفتن

دیروز دوشنبه 4 دیماه 1391 حدودای 4 بعدازظهر، سوپرایزمون کردی! اول، بازم تاکید میکنم و میگم که پسر خیلی ماهی هستی. اصلاً یه پارچه آقایی البته زمانی که مامان سارا نیستش. وقتی هستش حدود 70-80 درصد آقایی و 20-30 درصد ننر خانی! ( ) حدودای 3.20 بود که رسیدم خونه و از توی راه پله صدات رو می شنیدم که داشتی با خودت حرف میزدی. تا صدات کردم، همچین از دیدنم ذوق کردی که شوکه شدم و بعدش دوسه بار مدام و با بال بال زدن صدام می کردی: هَدا، هَدا (hada)!مامان جون هم کلی ذوق کرد و گفت که صبح همش نگاه در اتاقم می کردی و صدام می کردی ولی خب، خاله هدی سرکار بوده و جوابت نمی داده. خلاصه، نفهمیدم با چه حالی لباسامو عوض کردم و دست و روم رو شستم آخه تو نشسته بود...
5 دی 1391

شب یلدا

خوشگل خاله جیگر خاله یلدات مبارک باشه. فدای شما بشم که اونقدر آقایی و دختر خالت که شیطونی میکنه چیزی نمیگی البته از قدیم گفتن آسیاب به نوبت . شب یلدا خونه مادرجونت بودی و دیر اومدی پیش ما با اون لباس خوشگلت کلی دل از همه بردی و البته مثل همیشه خیلی با سخاوت کادوت رو با یاسمین عوض کردی  یه وقت فکر نکنی دختر خالت از سر لجبازی و خود مداری کادوی تورو برداشت هااااااااااااااا!!!! کادو های محمد:مامانجون و بابا هادی یه تفنگ (یاسمین که کلی ازش ترسید و همش میگفت ترتیدم و بابا احسانش میگفت دکمش رو زدیم کلی لرزیده از ترس ،مثل اینکه محمد هم ازش ترسیده سفت مامانجون رو چسبیده ولی عین یه مرد میگفته بازم صداشو دربیارید)خاله هدی یه کیف و...
2 دی 1391
1